هشدار: این داستان از ابتدا حاوی جزئیات ناراحت کننده است.
“این برای من مانند روز قیامت است. خیلی احساس غم دارم آیا می توانید تصور کنید که من با تماشای مرگ فرزندانم چه چیزی را تحمل کردم؟” – می گوید آمنه.
او شش فرزند را از دست داد. هیچ یک از آنها سه سال عمر نکردند و دیگری برای زندگی خود می جنگد.
بی بی هجیره هفت ماهه به اندازه یک نوزاد تازه متولد شده است. او که از سوء تغذیه شدید رنج می برد، نیم تخت را در یک بخش در بیمارستان منطقه ای جلال آباد در استان ننگرهار در شرق افغانستان اشغال می کند.
«فرزندان من به خاطر فقر می میرند. آمنه که از شدت درد تقریباً فریاد می زند، می گوید: تنها چیزی که می توانم به آنها غذا بدهم نان خشک و آبی است که گرم می کنم، نه زیر آفتاب.
حتی ویرانگرتر، داستان او به دور از منحصر به فرد است – و اینکه می توان با درمان به موقع جان بسیاری دیگر را نجات داد.
بی بی هجیره یکی از 3.2 میلیون کودک مبتلا به سوء تغذیه حاد است که کشور را ویران کرده است. این وضعیتی است که برای دهه ها افغانستان را گرفتار کرده است و 40 سال جنگ، فقر شدید و مجموعه ای از عوامل در سه سال پس از به دست گرفتن قدرت توسط طالبان به وجود آمده است.
اما اکنون وضعیت به یک صخره بی سابقه رسیده است.
تصور اینکه 3.2 میلیون نفر چگونه به نظر می رسند برای کسی سخت است، بنابراین داستان های یک اتاق کوچک بیمارستان می تواند برای درک فاجعه در حال وقوع مفید باشد.
18 کودک در هفت تخت هستند. این یک سنبله فصلی نیست، روز به روز است. بدون جیغ و غرغر، سکوت هشدار دهنده در اتاق تنها با بوق های بالای نمایشگر ضربان قلب شکسته می شود.
اکثر کودکان آرامبخش و بدون ماسک اکسیژن نیستند. آنها بیدار هستند، اما برای حرکت یا تولید صدا بسیار ضعیف هستند.
در رختخواب با بی بی هجیرا، ثنای سه ساله ای است که تونیک ارغوانی به تن دارد و صورتش را با دست کوچکش پوشانده است. مادرش چند ماه پیش با تولد خواهرش فوت کرد، بنابراین عمه لیلا از او مراقبت می کند. لیلا دستم را لمس میکند و هفت انگشتش را بالا میگیرد – یکی برای هر بچهای که از دست داده است.
روی تخت بعدی، الهام سه ساله، خیلی کوچک به سنش، دراز کشیده و پوست دستها، پاها و صورتش کنده شده است. سه سال پیش خواهرش در دو سالگی فوت کرد.
حتی نگاه کردن به اسمای بالغ هم دردناک است. او چشمهای قهوهای زیبا و مژههای بلندی دارد، اما آنها بهطور گسترده پخش میشوند و به سختی پلک میزنند زیرا او به شدت در ماسک اکسیژنی که بیشتر صورت کوچکش را پوشانده است نفس میکشد.
داکتر سیکندر غنی بالای سرش ایستاده و سرش را تکان می دهد. او می گوید: “من فکر نمی کنم که او زنده بماند.” بدن کوچک اسما دچار شوک عفونی شد.
با وجود شرایط، تا آن زمان، رواقی گری در اتاق غالب بود – دایه ها و مادران به دنبال کار خود بودند، به بچه ها غذا می دادند و آنها را آرام می کردند. همه چیز متوقف می شود، یک نگاه شکسته در بسیاری از چهره ها.
مادر اسماء نصیب گریه می کند. چادرش را برمی دارد و خم می شود تا دخترش را ببوسد.
«احساس می کنم که گوشت بدنم در حال آب شدن است. طاقت ندارم اینجوری زجر بکشه گریه میکنه. نسیبه پیش از این سه فرزند خود را از دست داده است. «شوهرم کارگر است. اگر کار پیدا کند، می خوریم.»
داکتر غنی به ما می گوید که قلب اسما هر لحظه ممکن است بایستد. از اتاق خارج می شویم. کمتر از یک ساعت بعد فوت کرد.
واحد صحت طالبان در ننگرهار به ما گفت که هفتصد کودک در شش ماه گذشته در بیمارستان جان خود را از دست داده اند – بیش از سه کودک در روز. رقمی خیره کننده، اما اگر این موسسه به لطف بودجه بانک جهانی و یونیسف فعالیت نمی کرد، تعداد مرگ و میرهای بسیار بیشتری وجود داشت.
تا اوت 2021، وجوه بینالمللی که مستقیماً به دولت قبلی منتقل شد تقریباً تمام مراقبتهای صحی عمومی در افغانستان را تأمین مالی کرد.
زمانی که طالبان به قدرت رسیدند، به دلیل تحریم های بین المللی علیه آنها، این پول متوقف شد. این امر باعث فروپاشی مراقبت های بهداشتی شد. آژانسهای امدادی وارد عمل شدند تا آنچه را که قرار بود یک واکنش اضطراری موقت باشد، ارائه دهند.
این همیشه یک تصمیم ناپایدار بود، و اکنون، در دنیایی که بسیاری دیگر حواسشان را پرت کرده اند، بودجه برای افغانستان قطع شده است. به همین ترتیب، سیاستهای دولت طالبان، بهویژه محدودیتهای آن بر زنان، کمککنندگان را از تأمین مالی بیمیل کرده است.
ما وارث مشکل فقر و سوء تغذیه هستیم که توسط بلایای طبیعی مانند سیل و تغییرات آب و هوایی تشدید شده است. حمدالله فطرت، معاون سخنگوی دولت طالبان به ما گفت که جامعه جهانی باید کمک های بشردوستانه را افزایش دهد، نباید آن را به مسائل سیاسی و داخلی مرتبط کند.
در طول سه سال گذشته، ما از بیش از ده ها موسسه پزشکی در کشور بازدید کرده ایم و شاهد بوده ایم که وضعیت به سرعت در حال بدتر شدن است. در هر بار مراجعه اخیر به بیمارستان، شاهد مرگ کودکان بوده ایم.
اما آنچه ما همچنین دیدیم، دلیلی بر این است که درمان صحیح می تواند کودکان را نجات دهد. داکتر غنی در تماس تلفنی به ما گفت که بی بی هجیره که هنگام مراجعه به شفاخانه در وضعیت ضعیفی قرار داشت، اکنون وضعیت بسیار بهتری دارد و مرخص شده است.
«اگر دارو، منابع و کارکنان بیشتری داشتیم، میتوانستیم کودکان بیشتری را نجات دهیم. کارکنان ما تعهد قوی دارند. ما خستگی ناپذیر کار می کنیم و آماده انجام کارهای بیشتر هستیم.”
«من هم بچه دارم. وقتی بچه ای می میرد ما هم عذاب می کشیم. من می دانم که چه چیزی باید در قلب والدین بگذرد.”
سوءتغذیه تنها دلیل افزایش مرگ و میر نیست. سایر بیماری های قابل پیشگیری و درمان نیز باعث مرگ کودکان می شوند.
عمره شش ماهه در بخش مراقبت های ویژه مجاور بخش سوء تغذیه با ذات الریه شدید دست و پنجه نرم می کند. وقتی پرستار محلول نمکی را به بدنش میچسباند، با صدای بلند گریه میکند. نسرین مادر عمره کنارش نشسته و اشک از صورتش جاری است.
“من دوست دارم به جای او بمیرم. من خیلی می ترسم،” او می گوید. دو روز بعد از مراجعه ما به بیمارستان، عمره درگذشت.
اینها داستان کسانی است که در بیمارستان بستری شده اند. تعداد بیشماری دیگر نمی توانند. از هر پنج کودکی که نیاز به درمان سرپایی دارند، تنها یک نفر می تواند آن را در شفاخانه جلال آباد دریافت کند.
فشار بر این مرکز به حدی است که تقریباً بلافاصله پس از مرگ اسما، کودک خردسال، عالیه سه ماهه، به نیمه تختی که اسما خالی گذاشته بود منتقل شد.
هیچ کس در اتاق وقت نداشت که بفهمد چه اتفاقی افتاده است. یک کودک دیگر که به شدت بیمار بود باید تحت درمان قرار می گرفت.
شفاخانه جلال آباد به جمعیت پنج ولایتی خدمات رسانی می کند که طبق برآورد حکومت طالبان حدود پنج میلیون نفر می باشد. و اکنون فشار بیشتر شده است. اکثر بیش از 700000 پناهجوی افغان که از اواخر سال گذشته توسط پاکستان به اجبار اخراج شده اند، همچنان در ننگرهار باقی می مانند.
در جوامع اطراف شفاخانه، شواهدی از آمار نگران کننده دیگری که در سال جاری توسط سازمان ملل منتشر شد یافتیم: این که 45 درصد از کودکان زیر پنج سال در افغانستان از رشد کوتاهی برخوردار هستند – کمتر از آنچه باید باشند.
پسر دو ساله روبینا، محمد، هنوز نمی تواند تحمل کند و بسیار کوتاهتر از آنچه باید باشد.
دکتر به من گفت که اگر سه تا شش ماه آینده تحت درمان قرار بگیرد، خوب خواهد شد. اما ما حتی توان خرید غذا را نداریم. چگونه هزینه درمان را پرداخت کنیم؟” رابین می پرسد.
او و خانواده اش سال گذشته مجبور شدند پاکستان را ترک کنند و اکنون در یک شهرک گرد و خاکی و خشک در منطقه شیخ مصری زندگی می کنند، در یک رانندگی کوتاه در امتداد مسیرهای گلی از جلال آباد.
روبینا می گوید: «می ترسم او معلول شود و هرگز نتواند راه برود.
«زندگی در پاکستان برای ما هم سخت بود. اما کار بود. شوهرم که کارگر است به ندرت اینجا کار پیدا می کند. اگر هنوز در پاکستان بودیم، می توانستیم او را معالجه کنیم.
یونیسف میگوید که کوتاهقدی میتواند آسیبهای جدی و جبرانناپذیر جسمی و شناختی ایجاد کند که اثرات آن میتواند مادامالعمر باقی بماند و حتی بر نسل بعدی تأثیر بگذارد.
«افغانستان در حال حاضر با مشکلات اقتصادی مواجه است. اگر بخش بزرگی از نسل آینده ما معلول جسمی یا ذهنی باشند، جامعه ما چگونه میتواند به آنها کمک کند؟» – از دکتر غنی می پرسد.
محمد می تواند از آسیب دائمی نجات یابد اگر قبل از اینکه دیر شود درمان شود.
اما برنامههای غذایی که توسط سازمانهای کمکرسان در افغانستان اجرا میشود، متحمل شدیدترین کاهشها شده است و بسیاری از آنها تنها یک چهارم بودجه مورد نیاز خود را دریافت میکنند.
در کوچه پس کوچه های شیخ مصری با خانواده هایی مواجه می شویم که کودکانی دچار سوءتغذیه یا کوتاه قدی هستند.
سردار گل دو فرزند بدغذایی دارد – عمر سه ساله و مجیب هشت ماهه، پسر کوچک چشمانی که او را در دامان خود گرفته است.
«یک ماه پیش وزن مجیب به کمتر از سه کیلوگرم کاهش یافت. به محض اینکه توانستیم او را در سازمان امداد ثبت کنیم، شروع به دریافت بسته های غذایی کردیم. آنها واقعاً به او کمک کردند.»
مجیب اکنون شش کیلو وزن دارد – هنوز چند کیلو کوتاه است، اما بسیار بهبود یافته است.
این نشان می دهد که مداخله زودهنگام می تواند به نجات کودکان از مرگ و ناتوانی کمک کند.
گزارش اضافی توسط ایموژن اندرسون و سانجی گانگولی